آدمیزاد موجود عجیبی است. این را همه میدانیم و دستکم یکبار هم که شده در طول زندگیمان در مواجهه با رفتارهای متنوع و پیچیده دیگران به عجیببودن بشر اعتراف کردهایم. دلیل این همه پیچیدگی برخورداری از احساسات متنوعی مانند نگرانیها، ترسها، رفتارهای ارثی و اکتسابی مختلف و خیلی چیزهای دیگر است.
بهطور کلی، تجربههای مختلف انسانهای گوناگون باعث میشود که زندگی و رفتاری متفاوت از یکدیگر و منحصربفرد برای خود داشته باشند. هر فرد دارای دنیای احساسی بزرگ و منحصربهخود است. اجازه بدهید که در ادامه بیشتر و دقیقتر به مقوله احساس در آدمی بپردازیم.
احساسات آدمی را از زاویهای نزدیکتر میشناسید؟
آیا تابهحال به اطرافیان خود دقت کردهاید؟ آدمهای دور و برتان را زیر نظر گرفتهاید؟ اگر این کار را بکنید، متوجه خواهید شد که دنیای احساسات هر شخص بهشدت عمیق و پیچیده است. هر شخص در مرکز دنیای درونی احساسات خود قرار دارد و در این دنیا، قهرمانان و ضدقهرمانهایی هم نفس میکشند. یعنی آدمهایی در این دنیا وجود دارند که فرد دوستشان دارد و روی آنها حساب میکند و آدمهایی هم هستند که دشمنشان به شمار میروند، دوستشان ندارند و آنها را پلید و بد میدانند.
در دنیای احساسات هر شخص، موفقیتها و شکستهایی هم وجود دارند. همه هم در نهایت بهدنبال رسیدن به خوشبختی و آرامش هستند. همه بهدنبال شادی میگردند و اگر دنیای احساساتشان را بررسی کنید، متوجه خواهید شد که رفتارها و اعمال مختلف در راستای همین نیاز شکل میگیرد. البته شایان ذکر است که تئوریهای جالبی درباره روان و رفتار بشری وجود دارد. این تئوریها میگویند، هرچند که آدمی بهدنبال شادزیستن و آرامش است اما بهطور کلی، سیستم جسمی و احساسی او برای بقا طراحی شده و نه شادبودن. یعنی آدمها طوری آفریده شدهاند که برای بودن و ادامهدادن به زیستن تلاش کنند. اینجاست که دنیای احساسات بیش از پیش پیچیده میشود.
یعنی برای شادزیستن و رسیدن به خوشبختی و آرامش باید در مقابل سیستم و ساختار آفرینشمان بایستیم. پس باید احساسات را بهتر بشناسیم تا بدانیم، زندگی بشری که برای زندهماندن در تلاش است، چطور میتواند با توجه دقیق به احساسات رنگ و بوی دیگری هم بگیرد؟
نقش احساسات در وجود آدمی چیست؟
چرا آدمیزاد احساسات دارد؟ پاسخ این است که انسان برای بقا نیاز به تلاش دارد و اگر بنا به تلاشکردن است، باید احساساتی برای ایجاد انگیزه وجود داشته باشد. احساسات هستند که باعث میشوند میل انجام کاری در ما شکل بگیرد. فرض کنید که یک روز از خواب بیداری میشوید و میبینید که فاقد احساسات هستید. در این صورت، چطور میتوانید تصمیم بگیرید که چه کاری انجام بدهید و چه کاری را نه؟ چطور میتوانید متوجه اولویتهای زندگیتان شوید؟ مثلا نگرانی یا شوق را دیگر حس نخواهید کرد. در این صورت، چطور برای بیدارشدن و راهافتادن به سمت کار و زندگی روزانهتان انگیزه و انرژی خواهید داشت؟
وجود احساسات برای هر ثانیه زندگی ضروری است. احساسات هستند که به ما کمک میکنند تا تصمیمگیری کنیم. دنیا و محیط پیرامونمان باعث تحریک احساسات ما میشود. ما همیشه در تلاش هستیم تا بنا به احساسی که در وجودمان شکل گرفته است، وضعیت خاصی را حفط کنیم یا آن را تغییر بدهیم و به هدف و شرایط دیگری برسیم. در واقع، یا دوست داریم که برخی احساسات را حفظ کنیم و آنها را برای خود نگه داریم یا دوست داریم که از شر برخی احساسات خلاص شویم.
احساسات انگیزههای مختلفی را در ما بهوجود میآورند؟
احساسات مختلفی که در وجودمان شکل میگیرند، انگیزه اعمال گوناگون را بهوجود میآورند. برای مثال، وقتی تصمیم میگیرید که یک تکه کیک بخورید، یا زمانی که سر کسی داد میزنید، زمانی که کسی را در آغوش میکشید و همه این اعمال و کارها نشانه این هستند که احساسی در شما شکل گرفته و باعث ایجاد انگیزه نسبت به ارائه نوعی واکنش شده است.
در واقع، احساسات باعث میشوند که طیف واکنشهای مختلفی میان انسانها شکل بگیرد و رفتارهای گوناگونی در زمانهای مختلف از خود بروز بدهند. مثلا:
- شادی باعث میشود که فعالیتهای گروهی انجام بدهیم و با دیگران در انجام کارها مشارکت کنیم؛
- ترس باعث میشود که فرار کنیم و درصدد نجات خودمان برآییم؛
- غم باعث میشود که بلند شویم و به چیزی خاتمه بدهیم یا از آن دوری کنیم؛
- عصبانیت باعث میشود که از جا بلند شویم، صدایمان را بالا ببریم و از خودمان دفاع کنیم؛
- اَشکال دیگری از احساس مانند همدردی، عشق، بیدفاعبودن، گیجی، خجالت و…. هم وجود دارند که هر یک باعث میشوند که انسانها رفتارها و واکنشهای مختلفی از خودشان بروز بدهند.
مقوله پذیرش و دوریگزیدن در عواطف آدمی چیست؟
احساس آدمی معمولا به دو دسته تقسیم میشود: احساساتی که باعث میشوند به سمت انجام کاری انگیزه پیدا کنیم و احساساتی که باعث میشوند تا از انجام کاری دور شویم. دسته نخست، حسهای خوبی هستند که کارهای خوشایندی را برای ما رقم میزنند و دسته دوم حسهای منفی هستند که باعث میشوند کاری انجام ندهیم و خود را از عواقب منفی و نامطلوب دور نگه داریم. احساسات خوشایند باعث میشوند که مثلا غذاهای مقوی بخوریم و راحتی بیشتری برای خودمان بهوجود بیاوریم. دسته دوم باعث میشوند که مثلا بترسیم و جانمان را حفظ کنیم.
البته هر یک از این نوع احساسات میتوانند نتایج منفی هم داشته باشند. برای مثال، احساسات منفی و بازدارنده میتوانند نهایتا موجب شکلگیری اضطراب، افسردگی، حملات پانیک یا وسواس شوند. احساسات مثبت و تشویقکننده هم میتوانند مشکلاتی نظیر اعتیاد و اختلال دوقطبی بهوجود بیاورند.
چه زمانی احساس در آدمی مشکلزا میشود؟
تداوم احساسات منفی در وجود آدمی میتواند موجبات شکلگیری اختلالات و مشکلات عدیده را فراهم کند. برای مثال، زمانی که احساس غم در یک فرد متداوما پیش میرود و متوقف نمیشود، امکان بروز افسردگی قوت میگیرد. فقط غم و احساسات همخانواده آن نیست که میتواند موجب اختلال در زندگی شود.
بهطور کلی، هر زمانی که احساسی در شما بهوجود بیاید که روند عادی زندگیتان را مختلف کند و مانع رسیدنتان به اهداف و رسیدگی به برنامههای زندگیتان شود، یعنی احساسات در زندگیتان شروع به دردسرسازشدن کردهاند.
کنترل احساس را چطور مدیریت کنید؟
همانطور که پیشتر هم گفته شد، احتمال دارد که احساس در آدمی مشکلاتی را برایش رقم بزند. اما باید روش کنترل احساسات را بلد باشید و با مدیریت آنها زندگیتان را بهرهور و راحت بگذرانید. برای شروع بهدست گرفتن احساسات نیاز است تا بدانید که هر حس و حالی چطور زندگیتان را تحتتاثیر قرار میدهد. پس این سوالات را درباره احساسات از خود بپرسید:
- احساسات من نسبت به چه موضوعی شدید و قوی است؟
- احساسات من نسبت به چه موضوعی چندان قوی و قابلاعتنا نیست؟
- کدام احساساتم هستند که مانع از رسیدن به برخی هدفهایم میشوند؟
- کدام بخش از جسمم تحتتاثیر احساساتی است که در وجودم شکل میگیرد؟
- احساساتی که در وجودم شکل گرفته در مسیر رسیدن به اهداف و برنامههایم چه نقشی دارد؟
بعد از اینکه مرحله شناخت احساسات را پیگیری کردید، بهسراغ این بروید که چطور از نظر عملی آنها را مدیریت و کنترل کنید:
- با یک نفر درباره احساسات خودتان صحبت کنید؛
- احساساتتان را روی کاغذ بنویسید؛
- روی تنفس عمیق کار کنید و سعی داشته باشید که بدن خود را ریلکس و آرام کنید؛
- ورزش کنید، مثلا به پیادهروی بروید یا کارهای انجام بدهید که آرامتان میکنند؛
- با آمادهسازی اولیه خود به سراغ روشهای روانشناسی برای درک و مدیریت بهتر احساساتتان بروید.
منظور از روشهای روانشناسی برای مدیریت بهتر احساسات چیست؟ در روانشناسی روشهایی برای کنترل بهتر احساسات و عواطف آدمی وجود دارد. برای مثال، روان درمانی شناختی (cbt) از روشهایی است که بهطور گسترده در سراسر جهان از سوی روانشناسان برای رفع مشکلات مختلف انسانها استفاده میشود. در این روش به این موضوع اشاره میشود که اعمال و رفتارمان به احساساتمان شکل میدهند. پس برای مدیریت احساس باید به رابطه فکر، حس و اعمال دقت کافی داشته باشیم. در روشهای رواندرمانی شناختی به کشف این رابطه در انسانه پرداخته میشود.
درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (act) هم روش درمانی دیگری است که طی آن میتوان مدیریت احساسات و اعمال زندگی را بهدست گرفت. در روش اکت یا همان درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد به این دقت میشود که مشکلات رنگارنگ زمانی بهوجود میآیند که احساسات و تلاش برای کنترلشان با ارزشهایمان در زندگی دچار تضاد میشوند. زندگی باارزش، زندگی است که برای شخص ما معنادار به حساب میآید.
اما گاهی در مسیر زیستن چنین روندی از زندگی دچار تضادها و مشکلاتی میشویم که احساسات گوناگون برایمان بهوجود میآورند. در روش درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد تلاش میشود تا معنا به زندگی بازگردد. یعنی افراد بر رسیدن به اهداف و داشتن معنایی ارزشمند در زندگی تمرکز میکنند.
در آخر
شناخت احساسات و یافتن روشهایی برای تفسیر و کنترلشان در زندگی بسیار ضروری و واجب است. کسانی که به عواطف و احساس خود کنترل دارند و آنها را بهخوبی میشناسد، راحتتر میتوانند تصمیمگیری و اقدام کنند. در واقع، چنین افرادی شناخت بهتری نسبت به خودشان دارند و بنا به این شناخت است که ارزشها و معنای زندگیشان را تعریف میکنند.
هر چقدر خود را بهتر بشناسید، راحتتر و بهتر میتوانید برای زندگیتان معنایی در نظر بگیرید. در نظرگرفتن معنا در زندگی است که باعث میشود تا فرد بهرهورتر و شادتر لحظات عمر خود را سپری کند. نظر شما درباره احساسات و نقش آن در زندگی بشری چیست؟ تابهحال احساسی در وجودتان پا گرفته که با ارزشها و معنای زندگیتان در تضاد بوده است؟ واکنشتان نسبت به آن چه بوده و برای مدیریتش چه کردهاید؟ چقدر به مهارت بیان احساسات مجهز هستید؟
برگرفته از: https://www.psychologytools.com/
قوانین ارسال دیدگاه